شعر،متن

متن مرتبط با «وقتی» در سایت شعر،متن نوشته شده است

وقتی یاد بچه گی میکنی

  • یادتان هست چه شیرین بود کودکی هایمان.یادتان هست چه کوتاه بود عمر آن.یادتان هست دستهای چروکیده ی مادر بزرگ و پدر بزرگ.خانه یقدیمیشان.اغوششان.عیدیشان.مهربانیشان.یادتان هست لحظات گرم خاطره بازی های مادر بزرگ.یادش بخیر بچه گیها.بازیهایش.شبهایش .ترسهایش.استرسهایشکنج کنج منزل قدیمیمان ...گذشت.چقدر زود تمام شد.چقدر دوست دارم باز هم صدای سماور و خوردن استکان نعلبکی های مادر بزرگ را دوباره بشنوم.چقدر دلم برای دور همیهایمان تنگ شده.چه شبهایی بود آن شبها که زیر نور ماه و روی پشت بام میخوابیدیم.هنوز نوازش باد را که گاه گاهی به صورتم میخورد را حس میکنم.گرمای زیر پتوی ان دوران گویی فرق داشت.وای زمستان.کرسی مادر بزرگ .با جاجیم قرمز رنگ و پوشش چهار خانه ی نایلنی آن.وقتی منقل را تازه پر میکردندوقتی هوای زمستان بهاری میشد و دربهای ایوان باز میشد لحاف کرسی بالا زده میشد....ادم برفی .سرسره ی وسط حیاط.کاش یکبار دیگر کودکیم تکرار میشد.کاش پدر بزرگم را یکبار دیگر میدیدم.کاش باز هم دستان لرزانش را میگرفتم و عصایش میشدم.چقدر دوست دارم گریه کنم.ساعتها گریه کنم.نمیدانم چرا ولی انگار چیزی سرجایش نیست.نمیدانم چرا انقدر دلتنگم.زمان چقدر زود میگذرد و من هنوز از بچه گی سیر نشدم.جمعه هایی که با پدرم سوار بر ترک موتور دوستش کوه میرفتیم کجایند.حتی بوی اگزوز موتور یاماها صد در میان سنگها و علفها هنوز میاید.صدای موتور در سربالایی ها و دنده معکوسهایش.بوی اتشی که برای جوشاندن اب و چای درست میکردیم.سفره ی پارچه ای که برای نهار باز میشد و صدای خاطره انگیزه قصه ی ظهر جمعه.چقدر خوب بود.چه ارامشی داشتصدای جوب آبی که از دامنه ی کوه سرازیر بود.و صدای خاصی که کبکها در میان کوه ها سر داده بودند.صدای پرندگانی که بالای درختا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها